. آرزوهایی که حرام شدند

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا .......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیا
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

چرا همون اول بنده خدا نگفته من چهار میلیارد تا آرزو دیگه میخوام؟!!!
اما خارج از شوخی این داستان به ریبایی حرص و طمع انسان رو به تصاحب هر چه بیشتر نشان می دهد!
هر کدام از ما انسان ها در زندگی واقعی تا حدودی یه لستریم!میگیم خدایا اینو به من بده تا بسیار عبادتت کنم وقتی خدا خواشته مارو برآورده می کنه اصلا فراموش می کنیم چه قول قراری با خدا گذاشته بودیم!!! در نهایت عمر ما تموم می شه و ما نتونستیم طاعت کوچکترین خواسته ها و نعمت هامون رو کرده باشیم
مرسی از داستان زیباتون که واقعا این روابط رو به زیبایی به منصه ظهور گذاشته بود

mahdi aziz wrote:

مرسی از داستان زیباتون که واقعا این روابط رو به زیبایی به منصه ظهور گذاشته بود

بابا لفظ قلم!

متن جالبیه و جالبتر اینکه هر کدوممون که اینو میخونیم فک می کنیم مصداق کلام ما نیستیم و آدمای دیگه است

دقیقا.حرفا و نوشته ها ی قشنگ تاثیرشون لحظه ایس

اگه جادوگر رو ببینم آرزو میکنم به منم یاد بده تا آرزو ها رو بر آورده کنم . . .

هادي دستت اون پير مرده تو اون يكي داستانه كه آرزو كرد زنش جوون بشه بسته